یه کار ناز از علیرضا دهرویه:
تیغ آنقدر هنر داشت که سر را ببرد؟
آبروی همهی اهل هنر را ببرد
قاصدک! پیرهن مشکی خود را بردار
کیست غیر از تو که بی دست، خبر را ببرد؟
پسری نیست در این خون زمین پاشیده
از سر نیزه بقایای پدر را ببرد
جراتی یافته از سُستی ایمان بر خاک
تیغ، تا حوصلهی ایت همه سر را ببرد
آه، ای آتش افتاده به جان خیمه
مردهشور تو و قانون اثر را ببرد
شهر خالیست، قطار آمده و میخواهد
کوپهی پر شده از هیچنفر را ببرد!
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم آبان ۱۳۹۲ ساعت 0:14 توسط یوسف خورشیدی
|