مگر نه اینکه تو دنبال راحتی هستی ؟

چرا پس عاشق این مرد پاپتی هستی ؟

چگونه عاشق این مرد بد قلق شده ای ؟

تو وامدار عجب صبر و طاقتی هستی !

به روی سینه ی من سر گذار و گوش بده

که سرسپرده ی یک بمب ساعتی هستی

تمام شهر و عتیقه فروش ها جمع اند

مگر چه ای تو که اینگونه قیمتی هستی ؟

تو قاتلی  و همواره تحت تعقیبی

چرا که صاحب آن چشم لعنتی هستی

تویی که اهل مد با کلاس امروزی

چگونه لایق یک یار سنتی هستی ؟

چقدر فاصله داریم ! من دهاتیم و

تویی که زاده ی این شهر صنعتی هستی

به بیت آخر این شعر می رسیم اما

هنوز عاشق این مرد پاپتی هستی ...