یه غزل قدیمی تقدیمتون:
بس کن ، برو، دُچار تَوَهُّم نِمی شوم
آتش نَشو بَرام، که هیزُم نمی شوم
یک بار خر شُدم، خرِ آن وَعده های تو
دیگر برای دَفعِه یِ دُوُّم نِمی شوم
پُشتم هزار، شایعه گفتند و سوختم
پیرم ،حَریف ِطَعنه ی مَردُم نمی شوم
این کوچه ها بدون تو با من صَمیمی اند
وقتی که نیستی به خدا گُم نمی شوم
اَصلاً تو باعِثی که حُدودِ رِفاقتت
من زائری به مشهد و یا قُم نمی شوم.
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 22:27 توسط یوسف خورشیدی
|