یه غزل خوشگل از محمد رضا جمیلی:
در چشمهای قهوه ای اش فال من بد است
چشمش دوباره نظم غزل را بهم زدست
ای کاش می شد این که بگویی نمی روی
یا احتمال ماندنتان چند درصد است
ای ماه در مدار حضورت ستاره ای
بین سقوط کردن و ماندن مردد است
ترکم مکن تویی که نیازم به چشم هات
مثل نیازمندی راهب به معبد است
بی تو زمین وسیع ترین گور و آسمان
در چشم من بزرگترین سنگ مرقد است
این سان که در مسیر تباهی نشسته ایم
انسان دوباره سهم خدایان مرتد است
۰
۰
۰
دارم به انعکاس خودم گوش می کنم
آن سوی خط اگر چه فقط بوق ممتد است
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 11:6 توسط یوسف خورشیدی
|